خلاصه کتاب دید اقتصادی بلوویرا

کتاب دید اقتصادی که من خوندم از انتشارات آرایا قلم هست. نویسنده های این کتاب پیتردی شف و اندرو جی شف هستن و مترجمش ۀقای سهند حمزه ای هست. ترجمه روون و خوبی داره. نوع کاغذش کاهیه.263 صفحه اس و من چهل و هشت هزار تومن خریدمش.

تولد یک ایده از نظر دید اقتصادی

برای تمام گونه ها، به جز خود ما، اقتصاد در واقع به بقای روزانه خلاصه می شود. با فرض رقابت بر سر غذای ناکافی، بی رحمی طبیعت، خطر شکارچیان ، آسیب پذیری در برابر بیماری و کمیابی نسبی نوآوری، بقای خشک و خالی تقریبا تمام چیزیست که حیوانات می توانند به دست آورند (به جز اندک زمانی که برای تولید مثل باقی می ماند. اگر دو چیز نبود ما هم وضع مشابهی داشتیم (همان طور که در گذشته نه چندان دور بود)، هوش درست و حسابی و مهارت استادانه. با استفاده همزمان این دو، ما می توانیم ابزار و دستگاه هایی بسازیم که توانمندی ما را در استفاده بیشتر از محیط اطرافمان افزایش می دهد. توماس وودزا، اقتصاددان، مایل است شاگردانش را با یک تجربه ذهنی ساده به پرسش بگیرد. اگر همه ابزارها و ماشین ها ناپدید شوند، اقتصادمان چطور خواهد بود؟ اتومبیل ها، تراکتورها، ذوب آهن ها، بیل ها، چرخ دستی ها، اره ها، چگش ها، نیزه ها و هر چیز دیگر.

چطور می شود اگر تمامشان غیب شوند و ما ناچار شویم هر چیزی را که مصرف می کنیم با دست خالی شکار کنیم، جمع کنیم، پرورش دهیم و بسازیم؟ بی شک زندگی پر میشد از ملالت. تصور کنید چقدر خوردن سخت میشد اگر ناچار بودیم شکار را با دندان، مشت و ناخن از پا درآوریم شکار بزرگ غیر ممکن بود. می توانستیم بر خرگوش ها غلبه کنیم …

ولی اول باید آنها را می گرفتیم. چه می شد اگر ناچار می شدیم سبزیجات را با دست بکاریم و برداشت کنیم و حتی کیسه نداشتیم تا محصول را در آن حمل کنیم؟ تصور کنید چه می شد اگر ناچار بودیم لباس ها و وسایل را بدون کارگاه درست کنیم … حتی بدون قیچی و سوزن؟ حداقل از نقطه نظر اقتصادی، با وجود هوشمندی مان، از شامپانزه ها و اورانگوتان ها حال و روز بهتری نداشتیم.

ابزارها همه چیز را تغییر می دهند و تشکیل اقتصاد را ممکن می کنند. نیزه ها کمک میکنند شکار را از پا درآوریم، بیل ها کمک می کنند
محصولات را بکاریم و تورها کمک میکنند ماهی بگیریم. این وسیله ها اثربخشی نیروی کار ما را دوچندان می کنند. هر چه بیشتر بسازیم، بیشتر
می توانیم مصرف کنیم و زندگی موفق تری خواهیم داشت.
ساده ترین تعریف اقتصاد عبارتست از تلاش برای حداکثر کردن دسترسی به منابع محدود (که تقریبا همه منابع محدود هستند)
به طوری که بیشترین تقاضای ممکن انسان تأمین شود. ابزارها، سرمایه و نوآوری جواب این معادله هستند.
اگر این را به خاطر بسپاریم به سادگی می توان فهمید که چه چیزی باعث می شود اقتصاد رشد کند: پیدا کردن روش های بهتر برای تولید
بیشتر چیزهایی که انسان می خواهد. این اصل تغییر نمی کند… مهم نیست اقتصاد دست آخر چقدر بزرگ شود.

تسهیم ثروت از نظر دید اقتصادی

ثروت همیشه مقوله ای نسبی است. در جامعه بدوی که تولید کمی دارد، امکانات ثروتمندترین افراد به پای فقیرترین آدم های یک اقتصاد صنعتی هم نمی رسد. در قرون وسطی، حتی توانگرترین پادشاهان هم از امکانات اولیه ای که الآن تقریبا هرکس در ایالات متحده حق بدیهی خود می داند محروم بودند… چیزهایی مثل گرمایش مرکزی ، لوله کشی داخل ساختمان و سبزیجات تازه در زمستان با این که بیکر و چارلی تصور می کردند خوراک دو ماهی در روز نهایت عیاشی است، این طرز زندگی در نگاه ما ابدا حسادت برنمی انگیزد.
از نظر بعضی ها این حقیقت که درجات ثروت وجود دارد ذاتا ناعادلانه است. دلیل اصلی ناخرسندی شان این عقیده است که افراد
پولدار با گرفتن ثروت از دیگران و ایجاد طبقه فقیر متمول شده اند. در اقتصاد نوین بعضی ها از این ایده تحت عنوان «نظريه ارزش کار» نام
می برند، که میگوید سود این طور به دست می آید که به کارگران کمتر از ارزششان پرداخت شود. در این دیدگاه، کارآفرینانی مانند آبل یا در واقع
شرکت های بزرگ فقط وقتی می توانند به ثروت برسند که موفق شوند دیگران را فقیر کنند.
این نظریه فقط به درد ژست های اخلاقی می خورد و در واقعیت جایی ندارد. علت این که بعضی ها ثروتمند می شوند (حداقل اول کارا
این است که چیز با ارزشی را به دیگران ارائه می کنند. آبل به کسانی که پس انداز کافی ندارند وام می دهد. اگر او سود کند فقط به این دلیل
است که سرویس او برای دیگران ارزشمند است.
اگر ابل گردن کلفت بود و می توانست هر روز به راحتی نصف صید همسایه هایش را بدزدد، آن وقت می شد گفت ابل ثروتش را از فقر نسبی کسانی که تحت فشار قرار داده به دست آورده است. اما اعمالی از این دست شامل مجبور کردن دیگران به انجام کارهایی که خلاف میلشان
است، ظرفیت تولید کلی جزیره را افزایش نمی دهد. او فقط تولیدات سایرین را از چنگ شان در می آورد و تولید جزیره تغییر نمی کند. به
احتمال زیاد، ظرفی کلی کم هم می شود. زیرا وقتی افراد ستمدیده ببینند ماحصل زحمات شان غارت می شود، کمتر کار می کنند.
تاریخ پر است از نمونه های این اجبار در مقیاس بزرگ، از جمله برده داری، غلام پروری و رعیت داری. با اینکه کارگران وقتی منافع
شخصی شان نادیده گرفته شود با زور کار می کنند، ولی اگر از نیروی کارشان منتفع بشوند خیلی بهتر عمل می کنند.
متأسفانه در کل تاریخ مثال های کمی از آزادی اقتصادی در مقیاس بزرگ وجود دارد. اما وقتی منفعت فردی اجازه شکوفایی پیدا کند،
ظرفیت تولید به سرعت بالا می رود.
استفاده از اعتبار مثال بی عیب و نقضی است از این که آزادی اقتصاد چطور در جهت منافع همگان عمل می کند. مادامی که قرض دهنده و
قرض گیرنده اختیار تعیین شرایط فعالیتشان را دارند، نتیجه سرجمع موفقیت آمیز است. البته همان طور که بعدا خواهیم دید نیروهای
خارجی می توانند بازار وام را به هم بریزند. در این مواقع معمولا فاجعه به بار می آید.
مقالات مرتبط: خلاصه کتاب مسری

کاربرد های مختلف اعتبار از نظر دید اقتصادی

متأسفانه این طور جا افتاده است که برای تحریک فعالیت هایی که سیاست مداران و نظریه پردازهای اجتماعی فکر میکنند مفید است،
دولت باید در نحوه تخصیص پس اندازها اثرگذار باشد. این مسئله با یک رشته تضامین وام دولتی و معافیت ها و جریمه های مالیاتی افراد و
شرکت ها محقق می شود .
در نتیجه این دخالت ها، ممکن است افراد و کسب وکارها برای دریافت و بانک ها برای اعطای انواع خاصی از وام کشش بیشتری داشته
باشند. آن گاه منابع بیشتری از جامعه به سمت فعالیت های مورد توجه هدایت می شود، خواه ساختمان سازی باشد، حضور در دانشگاه، یا
تولید صفحات خورشیدی.
هسته این تمایلات این تصور است که برنامه ریزان دولت خوب و بد جامعه را بهتر از خود پس اندازکننده ها می دانند. اما هیچ گواهی در
تایید آن نیست. در واقع، تاریخ پر است از برنامه های پرطمطراقی که از آستین هسته مشاوران دولت سر در آورده ولی به سرانجام نرسیده است . اما اساسا تحمیل لایه دولت بین پس اندازکنندگان و وام گیرندگان، علت و معلول وام دهی را از هم جدا می کند و به توزیع ناکارامد پس اندازها منجر می شود .
وام دهندگان خصوصی مایل هستند فقط تحت تاثیر نتایج مالی وام قرار بگیرند، نه نمادپردازی های سیاسی پشت آن. کسب وکارهایی
که به مدل های موفق وفادار هستند و مالکانی با سابقه درخشان آنها را اداره می کنند، حاضر هستند بابت وام هایی که میگیرند بهره بالاتری پرداخت کنند.
این نوع طرح های تجاری مستعد جذب وام دهندگان راغب هستند. مثل نظرية داروين که می گوید گزینش طبیعی، موجودات سخت جان تری ایجاد می کند، این قواعد وام به ایجاد شرکت های سالم تر و اقتصاد مقاوم تر گرایش دارد. اما وقتی که عملکرد مالی اولویت دوم می شود این اتفاق نمی افتد.
وام هایی که به افراد یا بنگاه هایی داده می شود که موفق نمی شوند چيز تازه ای خلق کنند با ظرفیت تولید را توسعه دهند با هدردادن موجودی پس اندازها، کل اقتصاد را تضعیف می کنند. اما همان طور که بعدا در کتاب می بینیم، توسعه مداوم ذخایر پولی و توانایی به ظاهر نامحدود دولت در استفاده از بدهی، این حقیقت را که اعتبار واقعی به منابع متناهی ذخیره پس اندازها محدود است از نظرها پنهان کرده است .
امروزه مردم فکر میکنند تمام چیزی که بازار اعتبار کارا لازم دارد کسانی هستند که مشتاق دریافت وام باشند. اما مانند هر منبع دیگری،
قبل از این که بتوان وام داد باید پس اندازها را تجمیع کرد.

کامیابی در پی شراکت

فحش و ناسزا به انقباض پولی و تایید نسبی تورم) موفق ترین کارزار تبلیغاتی اقتصاد امروز است. تا جایی که به سیاست مداران
کاهش و اقتصاددان ها مربوط می شود، انقباض پولی، به معنی کلی قیمت ها در طول زمان، معادل اقتصادی طاعون است. با بروز
کوچک ترین نشانه انقباض پولی، دولت ها به طور خاص سیاست هایی را پیش می گیرند تا قیمت ها را دوباره بالا بیاورند.
ولی ایراد کاهش قیمت ها چیست؟ کسانی که به رشد مداوم قیمت ها خو گرفته اند، اگر بدانند قیمت ها در ایالات متحده به مدت
تقریبا ۱۰۰ سال به طور منظم کاهش می یافت شوکه می شوند… از اواخر سده ۱۸ تا سال ۱۹۱۳! اما در همین مدت آمریکا سریع ترین رشدهای اقتصادی تاریخ سیاره را تجربه کرد. علت آن دقیقا همان دلایلی بود که در این فصل توضیح دادیم: افزایش بهره وری. بهره وری در ترکیب
با عرضه پایدار پول (همان طور که در ایالات متحده تا قبل از تأسیس فدرال رزرو بود) قیمت ها را کاهش می دهد.
با افزایش فوق العاده بهره وری در دوران انقلاب صنعتی طبقه کارگر توانست تمام انواع کالاهایی را تهیه کند که پیش از آن تنها در انحصار
ثروتمندان بود، مثل مبلمان رودوزی شده، پوشاک خوش دوخت، سیستم لوله کشی و حمل ونقل چرخدار. انقباض پولی یعنی ۱۰۰ دلاری
که در ۱۸۵۰ پس انداز میشد می توانست در ۱۸۸۰ کالا و خدمات بیشتری خریداری کند. چرا این چیز خوبی نیست؟ در حالی که پدربزرگ های
متجدد ما از روی عادت یادآور می شوند وقتی بچه بودند چقدر همه در ارزان تر بود. پدربزرگ های آنها احتمالا برایشان داستان هایی تعریف
می کردند از این که وقتی جوان بودند چقدر گرانی بود .
با وجود منافع واضح کاهش قیمت ها، ما هم چنان از انقباض پولی می برادر را به را گره دارد و اگر قیمت ها افت کند مردم دست از خرید
می کرد و شرکت ها دیگر هزینه نمی کنند، کارگران شغلشان را از دست می دهند و ما رده به دوران سیاه اقتصاد برمی گردیم .
به کرات می بینیم که چگونه افت قیمت ها جلوی صنایع را نمی گیرد. در اوایل قرن بیستم شنری فورد ثروتی به هم زد و با کاهش مداوم
قدرت اتومبیل کارگران او بهترین دستمزدها را در صنعت می گرفتند. با وجود این که قیمت محصولات صنعت کامپیوتر پیوسته افت میکند،
اخیر صنعت نبوت کامپیوتر پول زیادی به دست آورده است. انقلاب کامپیوتر، علی رغم سقوط قیمت ها، با همان شدت جریان دارد. با افزایش
بهره وری در طراحی و تولید، هر ساله میلیون ها میلیون انسان هزينه کمتری برای تجربه معجزه دیجیتال می پردازند.
با این حال، بیشتر مردم فکر میکنند کاهش قیمت ها فقط وقتی که به یک صنعت محدود باشد مشکلی ندارد. چرا باید اینطور باشد؟
اقتصاددان های معاصر به اشتباه فکر میکنند خرج کردن باعث رشد می شود و این که وقتی انقباض پولی هست، مردم تمایل دارند
خریدشان را عقب بیاندازند (تا بگذارند قیمت ها پایین بیاید)؛ و حالا که خرج می کنند، قیمت کاهش یافته آثار خفیف تری بر اقتصاد دارد. این
مسخره است.
همان طور که قبلا هم گفتیم، هزینه کرد اهمیتی ندارد. تولید است که ارزش دارد!
لازم نیست مردم را به مصرف ترغیب کنیم. با فرض این که تقاضای آدمی نامحدود است، اگر مردم چیزی نخواهند حتما دلایل درست و حسابی برایش دارند. یا محصول کیفیت خوبی ندارد یا صرف مصرف کننده توان خرید آن را ندارد. به هر حال، به تعویق انداختن خرید، یا پس انداز به جای مصرف، بر مبنای دلایل منطقی است و در کل به نفع اقتصاد است.
در واقع، اگر مصرف کنندگان خرج نمی کنند، بهترین را تحریک تقاضا این است که بگذاریم قیمت ها تا سطوح پایین تری افت کنند. با این مفهوم ساده، سم والتون کارآفرین میلیاردها دلار درآورد. علی رغم همه شواهير تبرئه، انقباض پولی دشمن درجه یک اقتصاد باقی می ماند. به این دلیل که تورم (برعکس انقباض پولی)، پاور سیاست مدارها است.

بگذار توی گاوصندوق

دولت علاوه بر این که با تصویب قانون هایی به نفع انواع خاصی از وام ها و بعضی از دسته های وام گیرنده ها بازار اعتبار را به هم می ریزد، به
طرز بنیادی تری هم بر جریان اعتبار اثر می گذارد: با کنترل نرخ های بهره به مدت تقریبا ۱۰۰ سال است که فدرال رزرو (در تئوری به عنوان بانکی
خصوصی ولی در عمل به عنوان جزئی از وزارت دارایی) سطح پایه نرخ بهره را که کل ساختار بهره بر مبنای آن قرار گرفته است تعیین می کند.
فدرال رزرو با افزایش و کاهش نرخ سپرده های فدرال ، با اینکه نرخ خاصی را به طور رسمی به هیچ بانکی دیکته نمی کند ولی کل بازار را
عملا بالا و پایین می برد. بانک ها همیشه نرخی بالاتر از آن چه که بابت قرض هایشان به فدرال رزرو پرداخت می کنند از وام گیرنده هایشان
می گیرند.
پس وقتی که فدرال رزرو نرخ ها را کم و زیاد می کند، پولی که کسب و کارها و افراد بابت وام ها می دهند بالا و پایین می شود.
به فدرال رزرو این اختیار داده شده است تا اقتصاد را در دوران خوب و بد به نرمی بحرکت درآورد. در تئوری فرض بر این بوده که خرد جمعی
اقتصاددان های فدرال رزرو می تواند کمک کند تا با تعیین بهینه نرخ بهره در هر لحظه از زمان اقتصاد در مسیرش قرار بگیرد.
مثلا فدرال رزرو میتواند با پایین آوردن نرخ بهره تا نقطه ای که کسب وکارها و مصرف کننده ها بیشتر تمایل داشته باشند قرض کنند
اقتصادی را که به جان کندن افتاده تقویت کند. وقتی اوضاع خوب است، وقتی که اعتماد بیش از حد به حماقت منجر می شود، از فدرال و انتظار می رود عکس حالت قبل نرخ ها را بالا ببرد تا مردم بی گدار وام نگیرند.
این سیستم دو ایراد بزرگ دارد.
اول این که تصور می شود گروه کوچکی از مردم در فدرال رزرو  از میلیون ها انسانی که مستقل تصمیم میگیرند که به عنوان بازار شناخته می شوند درباره سطح مناسب نرخ بهره قضاوت بهتری دارند.
اما فدرال رزرو خودش ذی نفع این قضیه نیست. او پس انداز نمیکند و اگر وام ها موفق از آب در نیاید ضرر نمیکند. پولی که مردم پس انداز
کرده اند و سود بانک ها به نظارتی هوشمندانه وابسته است. بدون این ارتباط ، وام دهی ذاتا ناکارآمد است.
دوم این که تصمیم گیری های فدرال رزرو همیشه با ملاحظات سیاسی است تا اقتصادی. از آن جا که نرخ های پایین اقتصاد را سرحال تر نشان می دهند، هزینه وام های مسکن و غیره را کم می کند و به شرکت های مالی کمک میکند تا پول درآورند، مردم زیادی هستند که خواهان نرخ های پایین تر هستند. رئیس جمهورهایی که دنبال انتخابات دوره دوم هستند بر طبل نرخ های پایین تر می کوبند و به فدرال رزرو فشار می آورند تا کمک کند.
سیاست گذارهای فدرال رزرو هم، به نوبه خود، طبعا دوست دارند آدم خوبه ای باشند که به اقتصاد کمک میکند نه آدم کسی که آن را به سمت رکود هل میدهد. آن دسته از اعضای جامعه که موافق نرخ های بالاتر هستند، عمدتا پس اندازکنندگان، تشکیلات منسجمی ندارند. صدای آنها هرگز شنیده نمی شود. در نتیجه، تمایلی همیشگی برای پایین نگه داشتن نرخ ها وجود دارد. توجه کنید که نرخ های پایین، قرض گرفتن را تشویق و پس انداز کردن را تقبیح می کند. جای تعجب نیست که ایالات متحده از یک کشور پس اندازکننده به یک کشور قرض گیرنده تبدیل شده است.
علاوه بر آن، نرخ هایی که نسبت به عرضه پس اندازها خیلی کمتر هستند علائم نادرستی از سلامت اقتصاد و کارایی سرمایه گذاری به
وام گیرنده ها می دهند. سرمایه گذاری هایی که با هدف تأمین نیازهای مصرفی آینده انجام می شود با احتمال بیشتری شکست می خورند چون در واقع مصرف به آینده موکول نشده است (چیزی که در صورت کاهش طبیعی نرخ بهره مطابق نیروهای بازار می توانست باشد). نتیجه آن، رونق های ساختگی و در پی آن رکودهای بزرگ است، مانند آنهایی که اخیر در سهام و املاک به وقوع پیوست .

تشت رسوایی از بام افتاد

طول تاریخ، دولت ها با خرج کردن بیشتر از چیزی که دارند خودشان را به دردسر انداخته اند. وقتی این شکاف خیلی بزرگ شود، نوبت به
انتخاب گزینه های پرزحمت می رسد. یک راه این است که دولت با بالا بردن مالیات ها درآمدش را زیاد کند. این مسیر در میان شهروندان محبوب نیست و جلو بردن آن در یک دموکراسی مشکل است. حتی در دولت های خودکامه هم (که خبری از انتخابات های مزاحم نیست)
، افزایش مالیات دردسر ساز است.
نرخ های بالاتر به طور قطع تولید را تضعیف می کند و به نشاط اقتصادی ضربه می زند. برای مالیات ها سقفی هست که تا کجا می توانند زیاد
شوند. با مالیات کمابیش بالا، مردم دست از کار می کشند. با مالیات بیشتر، حتی شاید دست به شورش بزنند. یک راه خیلی بهتر این است که دولت هزینه ها را کم کند.
با این حال، بعضی وقت ها این از بالابردن مالیات ها هم سخت تر است. به خصوص آنهایی که منافعشان قطع شده است مستعد هستند مخالفتشان را هم در صندوق رأی و هم در کف خیابان نشان بدهند. به خصوص وقتی که گیرنده ها خودشان را مستحق مزایا میدانند. سیاست مدارها وعده های زیادی می دهند تا انتخابشان را تضمین کنند و رأی دهنده ها به ندرت به این توجه دارند که مالیات دهنده ها واقعا از پس
صورت حساب ها برآیند.
خیلی از دولت ها برای این که از این دو گزینه به لحاظ سیاسی غیرمردم پسند دوری کنند، در عوض تصمیم میگیرند نکول کنند. در این گزینه یک کشور خیلی راحت به اعتباردهنده هایش می گوید که نمی تواند تمام مقدار تعهدانش را بپردازد. اگر بیشتر بدهی به خارجی ها
باشد، تصمیم به همین راحتی است، به لحاظ سیاسی، بهتر ا است دست خارجی ها را در حنا بگذارند تا این که مالیات ها را زیاد کنند، یا از
منافع شهروندان کشور خودشان دریغ کنند.
برای رهبران سیاسی، نکول تا حدی آزاردهنده است، چرا که با اعلام رسمی ورشکستگی همراه است. برای اجتناب از این، خیلی ها تصمیم
می گیرند به راحتی پول چاپ کنند تا بدهی هایشان را بدهند عملا با بیشتر کردن حجم پول در گردش تعهداتشان را از بیخ انکار می کنند.
تورم که معمولا راحت ترین انتخاب است ، دم دست ترین گزینه است. با این که اول کار راحت به نظر می آید، در آخرسخت ترین تلفات را تحمیل
می کند.
تورم به دولت ها امکان می دهد از انتخاب گزینه های سخت طفره بروند و دزدکی از شر بدهی هایشان خلاص شوند. دولت ها با چاپ پول
می توانند اسمتمام بدهی شان را پس بدهند، اما این کار را با آب بستن به پول کشورشان می کنند. اعتباردهنده ها به پولشان می رسند، ولی
چیزی که میگیرند آن قدرها ارزش ندارد و اگر تورم به ابرتورم تبدیل شود، هیچ ارزشی ندارد.
تورم به طور ساده ابزاری است که ثروت را از کسی که در یک واحد پولی پس انداز دارد به کسی که در همان واحد پولی بدهی دارد منتقل
می کند. با ابرتورم، ارزش پس انداز یکسره محو شده و بار بدهی برداشته می شود ( وضع کسانی که دارایی فیزیکی دارند خوب باقی می ماند، چونکه، برخلاف پس انداز در یک واحد پولی، ارزش اسمی دارایی ها با زبانه کشیدن تورم بالا می رود). قبلا این اتفاق بارها افتاده است؛ فرانسه در متحده جنوب آمریکا در دهه ۱۸۹۰، آلمان در دهه ۱۹۲۰، مجارستان در دهه ۱۹۶۰، آرژانتین و برزیل در دهه های ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ و حالا زيمباوه . در همه این نمونه ها شرایطی که به آرتورم ختم شد و فاجعه اقتصادی پس از آن، به طور چشمگیری مثل هم بود. کشورها بدهی حیرت انگیزشان را با نابود کردن واحد پولی شان پرداخت کردند. در نتیجه آن، مردم خودشان به قعر نکبت کشیده شدند.
ایالات متحده امروزی مسلما بزرگ ترین و پیشرفته ترین اقتصادی خواهد بود که یک وقتی ابرتورم را تجربه خواهد کرد. اما بزرگ بودن آن،
به این معنی نیست که اتفاق نمی افتد. تا حالا در این مخمصه وضعیت اندوخته ای دلار حکم برگ برنده آنها را داشته است. یعنی صرف نظر
از این که چقدر اوضاع بنیادی خراب بشود، دلار همچنان مورد تایید همه می ماند. اما اگر آنها وضعیت اندوخته ای را از دست بدهند، واحد
پولی شان درست مثل آنهایی که پیش از این به قهقرا رفتند، آسیب پذیر می شود . آنها باید این احتمالات را در نظر داشته باشند و همین حالا جلوی پیشروی اش را بگیرند، قبل از این که اختیار تصمیم ها از دستشان در برود.
امیدوارم از این خلاصه کتاب هم لذت برده باشید…
مقالات مرتبط: خلاصه کتاب عادت های اتمی
لوکال سئو چیست

5 دیدگاه. ارسال دیدگاه جدید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.

Instagram
بلوویرا در اینستاگرام
Telegram
بلوویرا در تلگرام
Instagram

بلوویرا در اینستاگرام

Telegram

بلوویرا در تلگرام

پست های اخیر:
تبلیغات:
بنر بلوویراکست
سفارش طراحی سایت بلوویرا
خدمات سئو سایت بلوویرا
پشتبانی سایت وردپرس بلوویرا

مقالات مرتبط:

درخواست طراحی سایت:

جهت طراحی سایت و راه اندازی کسب و کار آنلاین خود در بستر اینترنت فرم زیر رو پر کنید.

طراحی سایت با بلوویرا
مشاوره

درخواست مشاوره:

برای رزرو وقت مشاوره در حوزه طراحی سایت ، راه اندازی کسب و کار و سئو با ما در تماس باشید.

فهرست